تو من ؛تو مردی

دست و دلم نمی ره عاشق تو بمونم
یا از تو حتی دیگه ترانه ای بخونم
به خاطر دیدنت دیگه غزل نمی گم
شاید فراموشم شی یواش یواش و کم کم
دوس ندارم که دیگه حرفاتُ باور کنم
یا این که با آسمون تو رو برابر کنم
از آسمون عشقم می خوام بچینم تو رو
بعدش بهت بگم که دوست ندارم برو
افسوس اون لحظه ها که با غمت شکستم
حروم شد اون روزا که ساده به پات نشستم
می خوام از این بعد دلم مثل دلت سنگ بشه
عشقُ فراموش کنه دوباره بی رنگ بشه
یه قایق شکسته بشم تو دریای عشق
تو سرنوشت گم بشم...یا توی رویای عشق
می خوام که تقدیرمُ دست خودم بگیرم
دیگه مث قدیما ... به خاطرت نمیرم
می خوام تو هفت آسمون ستاره ای تنها شم
از هرچی غم تو دنیاس..به سادگی رها شم
می خوام بشم تو گلدون... گلی به رنگ غصه
کمک کنم که مردم بسازن از ما قصه
قصه ی عاشقی که تو دلشُ شکوندی
بردیش تو حسّ عشقُ خودت باهاش نموندی
قصه ی لیلی ای که مجنونشُ دزدیدی
لیلی ای که بجز عشق ؛ چیزی از اون ندیدی
می خوام پرنده ای شم برم به سمت غربت
تو غربت آواره شیم من و دلم به نوبت
می خوام که آهویی شم تو تابلوی نقاشی
دوون دوون برم من جایی که تو نباشی
می خوام که از خاطرم یادتُ بیرون کنم
تندیس عشق تو رو از پایه ویرون کنم
باور تو نمی شه...ولی تو من ؛ تو مردی
اگرچه روزگاری سخت دل من رو بردی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: شعر ، ،

تاريخ : پنج شنبه 24 مرداد 1392 | 8:21 | نویسنده : امیرعباس |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.